سفارش تبلیغ
صبا ویژن
Alijo0on

 

آدم توی بهشت داشت زندگی می کرد. خدا یک نگاهی به قیافه ی آدم انداخت و با خودش فکر کرد که: ای بابا، بهتر از اینم میتونستم درست کنم.

بنابر این حوا رو راه اندازی کرد. یک آدم دیگه که هیکلش مناسب تر. چهره اش بدون دست انداز و خلاصه خیلی بهتر از آدم بود.آ دم با دیدن حوا هیجان زده شد. خیلی از ریخت اون خوشش اومد!


اما خودمونیم آدم توی دلش حسودیش شد و.... فکر کرد باید یک بازی در بیاره و حال این موجود ناز نازی رو بگیره.


یه مدت توی بهشت واسه خودشون حال می کردن که ندا اومد: از میوه ی این درخت نخورید. مسلمونها اعتقاد دارن که اون "میوه" "گندم" بوده. یک ضرب المثل فارسی هست که میگه خسن و خسین دخترای مغاویه بودند که توی صحرای کربلا از تشنگی مردن! این رو در وصف کسانی میگن که یک چیز رو از بیخ و بن غلط میفهمن و غلط هم تکرار میکنند. بابا میگه "میوه ی درخت " تو میگی گندم بوده!؟


من میگم شاید سیب بوده. چون سیب به میوه ی شهوت معروفه و شهوت رانی هم توی بهشت ....آزاده!؟ فکر نمی کنم.

 

 


بعد از گذشت یک مدت حوصله ی هر دو سر رفت آخه همه جا رو سرک کشیده بودن.


خلاصه آدم دست حوا رو کشید و برد زیر درخت گفت بیا بزنیم تو رگ. دستهاشو قلاب کرد و حوای ساده هم رفت بالا و چند تا از اون میوه ها چید و حسابی به شکم وا موندشون حال دادند.

 


حوا پرسید حالا اگر خدا پرسید چی بگیم؟ آدم کله اش رو خاروند و گفت : میندازیم گردن شیطون...میگیم : "شیطون گولمون زد"

 

 


اما هنوز میوه شون از مری به معده نرسیده بود که دو تا مامور با یک حکم جلب وارد شدند و الخ...


بعد که دادگاه تشکیل شد و ازشون بازخواست کردن معلوم شد شیطون اون روز اصلا توی بهشت نبوده و همون اول واسه سجده نکردن به آدم "ناک اوت" شده به زمین. خلاصه خیلی ضایع بازی شد آدم واسه اینکه خودش رو از مهلکه نجات بده و دق دلی شو سر حوا هم در آورده باشه (واسه آیتم های بیشتری که داشت) با کمال نا.... حوای بیچاره رو انداخت جلو که : این از درخت رفته بالا و حوا بوده که خطا کرده!


خدا هم ...


خوب خداست دیگه (بر منکرش لعنت) همه چیز رو میدونست و هر دوشون رو حسابی گوشمالی داد و گفت: شما باید پاک و تمیز بشید و برای این منظور دو تا بلیط ok شده به مقصد زمین خدمتشون تقدیم کرد تا بیان زمین و سیبهایی که خوردن حسابی از بدنشون پاک بشه.



اونا به زمین اومدن و آدم هر روز توی مغز حوا می کرد که همه چیز تقصیر تو بوده و تو بودی که از درخت بالا رفتی و اونقدر این چرندیات رو گفت که حوای ساده لوح خودش هم باور کرد که مقصر بوده.


از اون روزی که حوا اینو پذیرفت بازیچه ی دست آدم شد و هر جوری که دلش میخواست اونو بازی میداد. بهش القاب گوناگون می داد مثل حسود، نیرنگ باز، ضعیفه....


بهش فهمونده بود که بدون یک مرد نمی تونه زندگی کنه، نمی تونه غذا تهیه کنه، نمی تونه بچه هاشو بزرگ کنه، نمیتونه... نمی تونه.... نمی تونه.....


حوا از این وضع خسته شد و تصمیم گرفت بشینه و حسابی فکر کنه چون هیچ چیزی بهتر از اندیشیدن انسانها رو از بند رها نمی کنه. اونقدر فکر کرد تا به نتیجه رسید. آدم رو در شرایط نا مساعد قرار داد و اونقدر شکنجه اش داد تا اونجا که آدم اعتراف کرد همه اش نقشه بوده واسه دق دلی در آوردن سر حوا و اقرار کرد که به زیبایی حوا حسادت می کرده و چهره ی اندیشمند حوا رو که دید فهمید هوا پسه و قول داد دیگه برده داری نکنه.


حالا حوا بهش گفته تو تنها باید توی آتشی که بپا کردی بسوزی چون من که مادر میشم و بهشت زیر پای مادران است (البته اون موقع عارضه ی نازایی خیلی شیوع پیدا نکرده بود وگر نه حوا حتما جمله ی بهتری پیدا می کرد) و به حال خوش رهاش کرد و رفت تا خودش نقش مرد رو ایفا بکنه و دیگه بهش نگن تو مقصری.


حوا قدرت رو به دست گرفت و کم کم تونست توانش رو از آدم هم بیشتر کنه


حالا حوا روی زمین به اندازه ی آدم حق و حقوق داره و اگر آدم حرف زیادی بزنه اونقدر قدرت اندیشه داره که جواب درستی به اون بده.


 

ای آآآآآدم چه کردی با خودت و با ما !!!!!!!!!!

تازه این شعر هم به آدم میگه:

(من ملک بودم و فردوس برین جایم بود،آدم آورد در این دیر خراب آبادم)

به حوا که نمیگه!!!

 


 

 

خوب حالا چی می فهمیم از این داستان طنز؟

 

1- زنها خوشکل تر از مردها هستند

2- مردا حسود ترند ولی همش میگن زنها حسودترن

3- "شیطون گولم زد " بهانه است چون شیطون باید بگه آدم گولم زد.

4- علت زن ذلیلی مردها خودشون هستند چون زیادی مرد بازی در آورده بودن

5- لازم نیست آدم باشید....حوا باشید بهتره


نوشته شده در جمعه 89/8/28ساعت 6:51 عصر توسط ali نظرات ( ) | |


قالب وبلاگ : قالب وبلاگ